معنی شهری‌ در بخش مرکزی یزد

حل جدول

شهری‌ در بخش مرکزی یزد

شاهدیه


یزد

مرکز استان یزد

استان کویری، شهر بادگیرها، شهر پشمک، مرواریدکویر

لغت نامه دهخدا

یزد

یزد. [ی َ] (اِخ) شهرستان یزد یکی از شهرستانهای هفتگانه ٔ استان دهم کشور در خاور استان دهم واقع و محدود است از شمال به دشت کویر، از جنوب به شهرستان سیرجان کرمان و بخش بوانات آباده، از خاور به دشت لوت و شهرستان رفسنجان کرمان، از باختر به شهر نائین و بخش بوانات آباده و بخش کوهپایه. شهرستان یزد بواسطه ٔ موقعیت جغرافیایی و وسعت خاک و دوری از مرکز استان اصفهان فرمانداری و سایر ادارات آن تابع مرکز میباشد. شهرستان مذکور از 11 بخش زیر تشکیل شده است:
1- بخش حومه شامل 1 دهستان 28 آبادی، سکنه 27552 نفر 2- بخش اشکذر شامل 1 دهستان 23 آبادی سکنه 22452 نفر 3- بخش خضرآباد شامل 2 دهستان 35 آبادی، سکنه 4368 نفر 4- بخش مهریز شامل 2 دهستان 35 آبادی، سکنه 41851 نفر 5- بخش ابرقوشامل 1 دهستان 30 آبادی، سکنه 17351 نفر 6- بخش اردکان شامل 3 دهستان 44 آبادی، سکنه 44651 نفر 7- بخش تفت شامل 1 دهستان 23 آبادی، سکنه 21271 نفر 8- بخش نیر شامل 1 دهستان 30 آبادی، سکنه 23850 نفر 9- بخش شهربابک شامل 4 دهستان 76 آبادی، سکنه 39721 نفر 10-بخش خرائق شامل 1 دهستان 18 آبادی، سکنه 3162 نفر 11- بخش بافق شامل 2 دهستان 50 آبادی، سکنه 14273 نفربنابراین شهرستان یزد از 11 بخش و 19 دهستان و 375 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن به اضافه ٔ شهر یزد 320568 تن است که شرح هریک از بخشها و دهستانها و آبادیهادر جای خود داده شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). شهرستان یزد امروزه در تقسیمات کشوری به استان ارتقا یافته و مرکز آن نیز خود شهر یزد است.

یزد. [ی َ] (اِخ) نام شهری واقع در میان اصفهان و شیراز و کرمان. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از بناهای یزدگرد پادشاه عجم. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است به مشرق اصفهان، صنعت قالیبافی و بافندگی و شیرینی آن معروف است. قلعه ای دارد که ارتفاع دیوار آن 14 ذرع و قطر پایه های آن دو ذرع و نیم است و خندقی بوده که بعضی قسمتهای آن باقی مانده. یزد مرکز زرتشتیان است، زیرا در حدود 2000 تن زردشتی در آن ساکن است و رسوم و آداب باستانی را حفظ کرده اند و در بین اهالی یزد نیز اخلاق قدیمی ایرانیان بیش از دیگر جاها محفوظ مانده است. لقب این شهر دارالعباد است و زندان سکندر نیز گفته اند. (از یادداشت مؤلف). شهر یزد مرکز شهرستان یزد یکی از شهرهای تاریخی کشور در 310 هزارگزی جنوب خاوری اصفهان در مرکز کشور واقع و مشخصات و مختصات آن به شرح زیراست:
تاریخچه ٔ شهر: آنچه مسلم است قرنهای قبل از اسلام در اینجا شهری بوده و مشهور است که یزد اولیه در قسمت مهریزد (35 هزارگزی جنوب شهر فعلی) بوده و آثاری که از آنجابه دست آمده نشان می دهد که این شهر از شهرهای عصر قدیم و متعلق به زمانی بوده که مردم در گور مردگان خود وسایل جنگ می نهاده اند. اسم یزد قبلاً ایساتیس و پس از آن فرافیژ بوده و قریه ای به نام هرفته فعلاً باقی است که شاید همان فرافیژ باشد. بطورکلی شهر یزد خیلی قدیمی و جزء شهرهایی است که در زمان تسلط اسلام جزیه می داده و در نتیجه آیین زردشتی را حفظ کرده و بعداًبتدریج دین اسلام در آن نفوذ کرده است. یزد نزد زرتشتیان مقدس بوده و هم اکنون معبدی در آنجا وجود دارد که به نام هفت آتشکده معروف است. راجع به بنای شهر یزد بین مورخین اختلاف عقیده موجود است. عده ای برآنند که یزد به دست اسکندر مقدونی ساخته شده و به نام زندان اسکندر معروف بوده که خواجه حافظ شیرازی اشاره بدان کرده می گوید:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.
و دلیل زندان بودن آن را این می دانند که اسکندر در آنجا برای حبس یکی از شاهزادگان ایران زندانی ساخت و پس از رفتن اسکندر آن زندان به تدریج مبدل به شهر یزد کنونی گردید. عده ای را عقیده بر این است که یزد به دست یزدگرد اول ساسانی ساخته شده و نامش نیزاز او گرفته شده است. در تاریخ پهلوی بنای شهر یزد را از اردشیر بابکان که شهر بابک یکی از توابع یزد نیز از ساختمان اوست می دانند.
مختصات جغرافیایی: طول 54 درجه و 25 دقیقه ٔ شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 31 درجه و 54 دقیقه و 30 ثانیه، ارتفاع از سطح دریا 1222 گز. مسافت این شهر تا تهران 672 هزار گز و جاده ٔ آن در فصول سال قابل عبور است. راههای منشعبه:
1- یزد به اردکان
60 هزار گز
2- یزد به نائین
165 هزار گز
3- یزد به اصفهان
300 هزار گز
4- کاشان از راه اردستان
355 هزار گز
5- یزد به اردستان
250 هزار گز
6- یزد به کرمان
340 هزار گز
7- یزد به آباده
130 هزار گز
8- یزد به ابرقو
100 هزار گز
9- یزد به خور
120 هزار گز
10- یزد به طبس
270 هزار گز (از راه کویر)
ضمناً به واسطه ٔ کویر و مسطح بودن اراضی به کلیه ٔ مراکز بخش ها و دیه هادر فصل خشکی اتومبیل میتوان برد. شهر یزد در جلگه ٔ مسطح واقع است و از شمال و خاور به کویر مربوط می شود. هوای این شهر به واسطه ٔ مجاروت با کویر گرم است و بادهای گرمسیری نیز توأم با گرد و غبار در فصول معین هوا را تیره و تار می نماید و میزان باران سالیانه در حدود 80 الی 120 میلیمتر است. آب مصرفی و آشامیدنی شهر از آب انبارها و چاههای بسیار عمیق است. محصول عمده ٔ شهرستان غلات، حبوب، پسته، بادام، گردو، خشکبار، صیفی، روناس و پنبه است. صادرات آن قالی، پارچه های یزدی، خشکبار، رنگ، حنا و انغوزه به شهرستانها و کشورهای بیگانه و قالی به آمریکا و پارچه های یزد به کشور عراق و افغانستان است. شغل عمده ٔ اهالی کسب و زراعت و صنایع دستی محلی قالیبافی و پارچه های ابریشمی و گیوه چینی و عبا و شال بافی است. وضع بناهای شهر، قدیمی و کهنه است ولی در خیابان شاهپور ساختمانهای نوساز و تمیز ساخته شده و علاوه بر آن کوچه های قدیمی شهرسنگفرش و نظیف می باشد.
آثار تاریخی عمده ٔ آن عبارتند از: آثار زرتشتیان، مسجد شاه، مسجد چخماق، مسجد جمعه، بازار چهارسوق، مدرسه ٔ شاه ابوالقاسم، بقعه ٔ دوازده امام. خیابانهای مهم شهر عبارتند از: خیابان پهلوی، خیابان کرمان، خیابان شاه، خیابان کارخانه ٔ اقبال.
فلکه های مهم شهر: فلکه ٔ پهلوی، فلکه ٔباغ ملی و فلکه ٔ مارکار (دارای ساعتی است به نام ساعت مارکار). از میدانهای شهر: میدان یا چهار راه امیر چخماق و میدان شاه میباشد. کارخانه های مهم شهر عبارت است از: 1- کارخانه ٔ درخشان 2- کارخانه ٔ اقبال 3-کارخانه ٔ هراتی (که هرسه پارچه های پشمی و نخی می بافند). 4- کارخانه ٔ سعادت نساجان. 5- کارخانه ٔ ریسندگی آقا (تا این تاریخ از این دو کارخانه بهره داری نمی شود). 6- ریسندگی جنوب. ضمناً کارخانه ٔ کبریت سازی و صابون پزی و نوشابه سازی و کارگاههای دستی پارچه بافی و جوراب بافی و شالبافی و عبابافی و غیره در این شهر دایر و محصول آنها جزء صادرات داخل و خارج از کشور می باشد. جمعیت شهر در حدود شصت هزار تن است که از آن درحدود 418 تن زردشتی و 1904 تن کلیمی و 59 تن مسیحی و 2141 تن دارای مذاهب مختلفه می باشند. اهالی این شهر به علم و دانش راغبند ومخصوصاً زرتشتیان در ترویج فرهنگ و احداث مدارس سهم بسزایی دارند و تعداد دبیرستانها اعم از پسرانه و دخترانه 5 باب و دبستانهای دخترانه و پسرانه 25 باب است و یک دانشسرای پسرانه و دو کودکستان ملی و دولتی دارد و ضمناً آموزشگاههای شبانه نیز در محلات شهر دایر است. بیمارستانها و زایشگاههای آن هشت تاست. روزنامه های این شهر عبارتند از: صدای یزد، ناصر، طوفان یزد، شهپر یزد، اتحاد ایران که به تناوب منتشر میشوند.
ییلاقات: منطقه ییلاقی شهر یزد در قسمت کوهستانی بوده که اهم آنها عبارتند از: طرزجان، ده بالا، منشاد، گاوافشار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8):
ای صبا با ساکنان شهریزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما.
حافظ.
از فارس متاع برد تاجر
وز یزد قماش دیگر آورد.
نظام قاری.
هر متاعی ز معدنی خیزد
قصب از یزد زوده ز اسپاهان.
نظام قاری.

یزد. [ی َ] (اِخ) ایزد و خدا. (ناظم الاطباء). با ایزد و یزدان همریشه است و معنی آن پاک و مقدس و درخور تحسین و آفریننده ٔ خوبیهاست و نام شهر یزداز آن است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایزد شود.

یزد. [ی َ] (اِخ) نام پسر ولیدبن عبدالملک: چون قتیبهبن مسلم بر فیروزبن کسری بن یزدجرد ظفر یافت در آن وقت که خراسان را فتح کرد و مسخر گردانید دختر فیروز را شاهفرند نام بگرفت و با آن دختر صندوقکی بود و قتیبه او را با صندوق پیش حجاج بن یوسف فرستاد و حجاج او را به پیش ولید عبدالملک مروان فرستاد و ولید از او پسری ناقص یزدنام آورد. (تاریخ قم ص 91).


بخش بخش

بخش بخش. [ب َ ب َ] (اِ مرکب) پاره پاره. (غیاث اللغات) (آنندراج). حصه حصه و بهره بهره. (ناظم الاطباء).
- بخش بخش کردن، قسمت کردن. (ناظم الاطباء). تجزیه کردن. (یادداشت مؤلف).


مرکزی

مرکزی. [م َ ک َ](ص نسبی) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.
- حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.
- هسته ٔ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هسته ٔ مرکزی این جمعیت همان کمیته ٔ شش نفری است.(یادداشت مرحوم دهخدا).


بخش

بخش. [ب َ] (اِ) حصه و بهره. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). بهره و حصه و قسمت و نصیب. (ناظم الاطباء). حصه ٔ مردم و قسمت. برخ. بهر. بهره. (از شرفنامه ٔ منیری). حصه و نصیب. (غیاث اللغات). سهم. قسم. قسمت. رسد. جزء. پاره. بعض. قطعه. حصه. قسط. نصیب. نصیبه. شقص. حظ. تیر. لخت. بهر. بهره. (از یادداشتهای مؤلف):
ز آهو همان کش سپید است موی
چنین بودبخش تو ای نامجوی.
فردوسی.
همان بخش ایرج از ایران زمین
که دادش فریدون باآفرین.
فردوسی.
ز جیحون همی تا سر مرز تور
از آن بخش گیتی ز نزدیک و دور.
فردوسی.
این همی گوید بخش تو چه آمد بنمای
آن همی گوید قسم توچه آمد بشمر.
فرخی.
باغی نهاده هم بر او با چهار بخش
پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی
هر بخش او همی چو جهانیست مستقیم
هر هندسی ازو چو سپهریست مستوی.
فرخی.
که زد پرگاراین گنبد که پرداخت
بهفت و دو و ده بخش مدور.
ناصرخسرو.
از آن وقت باز عادت شد که دو بخش مردان را بود و یک بخش زنان راو همچنین بود تا روز قیامت. (قصص الانبیاء ص 24). و ازآن پادشاهزادگان کی با او بودند هر قومی را سری کردو یک بخش خویشتن را جدا کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 80). هر سال آفتاب را بدوانزده قسمت کرد هر بخشی سی روز. (نوروزنامه). کمان را از صورت بخشهاء فلک برداشته اند. (نوروزنامه). و باز به تضعیف بررفته اند تا بشانزده، هر خانه ای به سه بخش. (نوروزنامه).
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.
نظامی.
|| (اِمص) بخشش. (از ولف). ماده ٔ مضارع به معنی اسم مصدر. جود:
جهانی سراسر بدو گشت شاد
چه نیکو بود شاه بابخش و داد.
فردوسی.
به بخش و به دانش به فر و هنر
نبد تا جهان بد چنو نامور.
فردوسی.
چنانی گوی بود فرخ نژاد
جوان و جهانجوی و با بخش و داد.
فردوسی.
روز بزم از بخش مال و روز رزم از نعل خنگ
روی دریا کوه و روی کوه چون دریا کند.
منوچهری.
|| بخت. (فرهنگ فارسی معین). سرنوشت. تقدیر. (از ولف). قسمت و قضا. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 104):
مترسید از نیزه و تیر و تیغ
که از بخش ما نیست روی گریغ.
دقیقی.
به آوردگه رفت چون پیل مست
تو گفتی مگر طوس اسپهبد است
بدین سان همی گشت پیش سپاه
نبد آگه از بخش خورشید و ماه.
دقیقی.
چنین آمدم بخش از روزگار
تو جان و تن من بزنهار دار.
فردوسی.
همی خواست پیروزی و دستگاه
نبود آگه از بخش خورشید و ماه.
فردوسی.
ز بخش جهان آفرین بیش و کم
نباشد مپیمای برخیره دم.
فردوسی.
چنین است بخش سپهر روان
یکی زو توانا دگر ناتوان.
اسدی.
چنین گفت اثرطکه یکبار نیز
بکوشیم تا بخش یزدان چه چیز.
(گرشاسب نامه چ یغمایی ص 247).
مجو آز و از دل خردمند باش
به بخش خداوند خرسند باش.
(گرشاسب نامه).
ز بخشیدن چه عجز آمد نگارنده ٔ دو گیتی را
که نقش از گوهران دانی و بخش از اختران بینی.
سنایی.
- امثال:
از بخش گزیر نیست. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 104).
|| موهبت (ایزدی). (فرهنگ فارسی معین). موهبت الهی. فر. (یادداشت مؤلف):
که با فر و برز است و بخش و خرد
همی راستی را خرد پرورد.
فردوسی.
|| (اِمص) تقسیم. (یادداشت مؤلف). قسمت کردن:
نبودش پسندیده بخش پدر
که دادش بکهتر پسر تخت زر.
فردوسی.
|| یکی از اعمال اربعه ٔ حساب، تقسیم. رجوع به تقسیم شود. || (اِ) برج (خواه برج کبوتر، خواه برج قلعه و خواه برج فلک). (از برهان قاطع). برج. کبوترخان. برج فلک. (ناظم الاطباء). برج فلکی. (یادداشت مؤلف):
چو پیدا شد آن چادر عاج گون
خور از بخش دوپیکر آمد برون.
فردوسی (از یادداشت مؤلف).
|| ماهی که بعربی حوت گویند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (فرهنگ سروری). || بخش ِ؛ بهرِ. برای ِ. در لهجه ٔ قزوینیان: بَخش ِ تو، بخش من و غیره، برای تو، برای من و جز آن. (یادداشت مؤلف). || مجموعه ٔ کشتیهای جنگی که بفرماندهی یک نفر است. (واژه های فرهنگستان). || باب. فصل (در کتاب و جز آن). (از یادداشت مؤلف). || قسمت کوچکی از یک شهر: بخش ِ یک ِ تهران. (از فرهنگ فارسی معین). || واحدی در تقسیمات اداری کشور و آن شامل چند دهستان است و هر شهرستان شامل چند بخش است. (فرهنگ فارسی معین). || (نف مرخم) بخشنده و عطاکننده و تقسیم کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود. (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- آرام بخش. آرامش بخش. آرزوبخش:
بنالم کآرزوبخشی ندارم
بگریم کآشنارویی ندارم.
خاقانی.
آزادی بخش. آسایش بخش. اطمینان بخش. الهام بخش. امیدبخش. تاج بخش. تسلی بخش. تسلیت بخش. جان بخش. جرم بخش. جهان بخش. حیات بخش. خاتمه بخش. خطابخش. خلاص بخش.خواسته بخش. دادبخش. دوابخش. ذوق بخش. راحت بخش. رضایت بخش. روان بخش. روح بخش. روش بخش:
روش بخش پرگار جنبش پذیر.
نظامی.
روشنی بخش. رهایی بخش. زربخش. زینت بخش. زیان بخش. سربخش. سروربخش. سعادت بخش. سودبخش. شفابخش. ضیابخش. عطابخش. عَلَم بخش. عافیت بخش. فرح بخش. فیض بخش. فریادبخش. کام بخش. گناه بخش. گنج بخش. گنه بخش. گهربخش. لذت بخش. لقمه بخش. مال بخش. مسرت بخش. ملک بخش. نجات بخش. نوربخش. نوش بخش:
قدح شکرافشان و می نوش بخش.
نظامی.
نیروبخش. هوش بخش:
دگر باره زد نسبت هوش بخش.
نظامی.
هیجان بخش. || (ن مف مرخم) در ترکیباتی نظیر: خدابخش، یزدان بخش، معنی مفعولی دارد یعنی بخشیده ٔ خدا، بخشیده ٔ یزدان.

بخش. [] (ع مص) سوراخ کردن. گود کردن. نفوذ کردن. (از دزی ج 1 ص 55).

فارسی به انگلیسی

شهری‌

Citified, City, Civic, Civil, Municipal, Town, Urban, Urbanized

فارسی به عربی

مرکزی

بوری، مرکزی

عربی به فارسی

مرکزی

مرکزی , وسطی , میانی , واقع درمرکز

فرهنگ فارسی هوشیار

مرکزی

مرکزی در فارسی: میانی: میانکی کیانی مندویی اندری (صفت) منسوب به مرکز مربوط به مرکز. یا حکومت مرکزی. حکومتی که در پایتخت کشوری متمرکز است.

معادل ابجد

شهری‌ در بخش مرکزی یزد

1919

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری